رویای خیس

مرا دوست بدار اندک ولی طولانی

رویای خیس

مرا دوست بدار اندک ولی طولانی

فراموش

 

لحظه ها زود گذشت

ودوباره تنهایم

در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم

نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند

حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت

تنها سهم من از توست

ودوباره ملودی تکراری باران

به تنهایی من آسمان می گرید

باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است

خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!!

عاقبت همرنگ مردم شوی

 

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند گفته بودم مردم اینجا بدند دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست آن عزیزت عهد و پیمانت شکست دیدی ای دل در جهان یک یار نیست هیچکس در زندگی غمخوار نیست دیدی ای دل حرف من بی جا نبود از برای عشق اینجا جا نبود نو بهار عمر را دیدی چه شد؟ زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟ دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست کمترین چیزی که میابی وفاست ای دل اینجا باید از خود گم شوی عاقبت همرنگ این مردم شوی............

دلگیر

 
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری
انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای
گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید...

گاهی وقتا

 

گاهی وقتا تو زندگی انقدر خوشحالی که انگار خدا بهت دو تا بال داده و همراه فرشته های اسمونی

گاهی وقتا انقدر مهربون میشی که همه سوارت میشن

گاهی وقتا انقدر عاشقی که دنیا واست میشه بهشت

گاهی وقتا انقدر غمگینی که  حتی نای نفس کشیدنم نداری

گاهی وقتا انقدر دلت میگیره که نمیتونی حتی یک کلمه حرف بزنی

گاهی وقتا انقدر خسته ای که حتی نمیتونی چشمات رو باز کنی

گاهی وقتا انقدر کلافه ای که  حتی حوصله ی خودتم نداری

گاهی وقتا انقدر عصبی هستی که به زمین و زمان فحش میدی

گاهی وقتا هم انقدر سر درگمی که حتی راه خونت رو گم میکنی

گاهی وقتا.......................................................

اینا همش گاهی وقتاست... ولی همین گاهی وقتا هستن که زندگیت رو میسازن

                 


رابطه عشق و قلب

 

جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
*آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی*
*ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی*
*یا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش بوسه زدن به او می سوختی*
*دستها،پاها و ... با شما هستم حالا چی شده این چنین با او مخالفید
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند
عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند
ولی من متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت می کنی
قلب نالید : که من بدون وجود عشق دیگر قلب نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کارثانیه قبل را تکرار می کنم
و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی با شم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم


حوا نیا ادم نیست

همین جایی که هستی باش ...

از این خونه بری کیشی ...

تو این خونه خودت شاهی ...

داری سرباز کی میشی ؟

همین جایی که هستی باش ...

عذاب رفتنت کم نیست ...

تو " حوای " کسی میشی ..

که مــــــــن ... می دونم " آدم " نیست ..حوا نیا ... آدم نیست ...

توجه توجه

 

 

دوستای گلم خواهشا انتقاد و پیشنهاداتونو واسم بزارین مر۳۰

عاشقم نبود

 

آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد بلکه رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت و صدای خش خش برگهای خشک پاییزی همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید دوستت دارم.

روزگار بهتری از راه می رسد

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.

من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم

                  

رویای با تو بودن

عکس جدید,عکس قشنگ,عکس جالب,عکس گوشی,عکس عاشقانه,عکس عشق,عکس عشقی,عکس باحال,عکس زیبا,بهترین عکس 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

مجنون

 

روزی مجنون از سجاده شخصی عبور می کرد

مرد نماز را شکست و گفت :

مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی ؟

مجنون لبخندی زد و گفت :

عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ...


دلتنگی های دور از تو

 

دلتنگیهایم از دوری توست ، تو که در آن غروب جدایی تنها ، مسافر جاده ها شدی

و کوله بارت را پر از یاس های سپید کردی تا بهای هنگفت عشق را بپردازی

و عاشقانه بازگردی ، من چشمانم را به امتداد جاده دوخته ام

می دانم که روزی خواهی آمد ، آن روز که عشق

نایاب ترین عنصر زندگی انسانهاست

دلتنگیهایم از دوری توست ، تو که در آن غروب جدایی تنها ، مسافر جاده ها شدی

و کوله بارت را پر از یاس های سپید کردی تا بهای هنگفت عشق را بپردازی

و عاشقانه بازگردی ، من چشمانم را به امتداد جاده دوخته ام

می دانم که روزی خواهی آمد ، آن روز که عشق

نایاب ترین عنصر زندگی انسانهاست